۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

بعد از دو روز چند شاخه گل و یک شمع سبز خاموش در کوچه خسروی; بی نداترین و خلوت ترین کوچه دنیا

بعد از مجلس ترحیم از میدان صنعت شهرک غرب راننده پیکان مسافرکش گفت " کجا؟ " گفتم " امیر آباد!" گفت "شلوغه ها! کجای امیر آباد می خواین برین؟" گفتم "همونجا که شلوغه!". سر تقاطع ها در دسته های بیست تایی نیرو های گارد ویژه ایستاده بود. رسیدیم به کوچه خسروی. سر کوچه هم پلیس بود. ماشین نگه داشته بودند که عبور وسیله ی نقلیه غیر ممکن باشد و کسی نتواند داخل کوچه شود. داخل کوچه اما بوی غربت می آمد. آنطور که راننده ی پیکان مسافر کش گفته بود نه تنها شلوغ نبود ، که خلوت هم بود. خیلی خلوت تر از همه ی کوچه های دنیا... ما پیاده بودیم و کسی دیگر نبود. کمی پیش تر، سر اولین تقاطع ِ کوچه خسروی عده ی کمی جمع بودند. شاید پانزده نفر و عابران ِ گاه و بیگاهی که حرکتشان هنگام عبور از این تقاطع اندکی کند تر می شد و با کمی تعجب به گل هایی که همانطور عین سکوت کوچه غریبانه کنج دیوار بود نگاه می کردند و بعد به ما که مات به گلها ایستاده بودیم نگاه می کردند و آرام و با احتیاط می پرسیدند " چی شده؟ " و ما برایشان به سختی تعریف می کردیم که در اینجا اتفاقی افتاده که گوش جهان را کر کرده اما توی همین شهر ، توی همین محل همگان بی خبرند...شمع سبزش را هم باد خاموش کرد. تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که دوباره روشنش کنم...

۱ نظر:

  1. خجالت نمی کشی مطلب وبلاگ کتایون را می دزدی؟
    این مطلب مال این وبلاگ است:
    www.naadaanii.persianblog.ir

    پاسخحذف