۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه
یادداشتی متفاوت برای ندا آقا سلطان
میخواهم از «ندا آقا سلطان» بنویسم: دختری که شنبه گذشته در جریان درگیریهای اخیر ایران بر اثر اصابت گلوله به قلبش کشته شد و بلافاصله صحنه این واقعه به خبر اول خبرگزاریهای دنیا تبدیل شد. خیلیها از او نوشتند. وبسایتهای بسیاری عکس و فیلم او را منتشر کردند و در وصفش شعرها سرودند. حتی باراک اوباما نیز چند روز بعد در مصاحبه مطبوعاتی خود درباره او صحبت کرد و گفت فیلم کشته شدن او را دیده و قلبش شکسته است. من هم از دیدن صحنه مرگ او به شدت متأثر شدم اما هرگز نفهمیدم چه چیزی چهره او را ظرف کمتر از چند ساعت به یک «نماد مقاومت ملی» تبدیل کرد. مگر قبل از «ندا آقا سلطان» کسی در جریان اعتراضات کشته نشده بود؟ من به عینه مرگهای فجیعتری را در یوتوب و وبسایتهای دیگر دیدم. تصویر جوانی را دیدم که سینهاش با سرنیزه به کلی دریده شده بود و پسری که آنقدر باتوم به صورتش خورده بود که به زحمت میشد اعضای صورتش را تشخیص داد. اما هیچکس از دیدن آنها به اندازه «ندا» متأثر نشد. کسی برایشان شعر نگفت. کسی برایشان پیانو ننواخت. هیچ خواننده خارجی برایشان گیتار به دست نگرفت. اوباما پیام نداد. هیچکس با خانوادهشان مصاحبه نکرد. گویی مرگشان آنقدرها هم به کامها تلخ نیامد. نمیدانم چرا ولی در حقشان بیانصافی کردیم. راستش وقتی مصاحبه نامزد «ندا» را از BBC شنیدم بیشتر تأسف خوردم. وقتی که جریان کشته شدنش را شرح میداد. اینطور که من برداشت میکردم «ندا» برای اعتراض بیرون نرفته بود . حتی در متن درگیریها هم نبود. تظاهرات در آزادی بود و «ندا» در فرعیهای امیرآباد. با استادش در حال رانندگی به سمت منزل بودند که از شدت گرما و ترافیک کلافه و از ماشین میشود. در همین حال در حین صحبتکردن با تلفنهمراهش بوده که از جمعیت دور میافتد و نیروهای لباسشخصی او را هدف قرار میدهند. او به قصد شهادت بیرون نرفته بود. برای مقاومت و اعتراض به خیابان نیامده بود. اصولاً رأیی هم نداده بود که بخواهد از آن دفاع کند. نامزدش میگفت از هیچ حزبی طرفداری نمیکرد. دختری بیگناه بود که خونش را به ناحق ریختند. در اینها تردیدی ندارم. اما چه چیزی به مرگش این چنین «قداست» میدهد؟ نمیخواهم مرگش را قیاس کنم با قتل هزاران بیگناهی که هر روز در گوشه و کنار دنیا اتفاق میافتد اما دلم میسوزد برای آنهایی که با مشت گره کرده از بینمان رفتند و یادشان به سرعت در خاطرهها کمرنگ شد. امروز همه دنیا «ندا» را به عنوان سمبلی از مقاومت ملی ایران میشناسد. اما آیا او همانی بود که برای آزادی وطنش جنگید؟ آیا او بود که از ظلم و دروغ و خفقان خونش به جوش آمد و سینه خود را آماج گلولههای نامردمان کرد؟ میدانم خون او به ناحق ریخته شد اما نه در راه آزادی ایران. اینکه این تروریسم کثیف را محکوم کنیم و به حرمت خونی که به ناحق ریخته شد به سوگ بنشینینم پسندیده است؛ اما اینگونه نمادسازیها و مرثیهسراییها برگرفته از عصبیتی است که هیچ منطقی جز استفاده ابزاری و سیاسی از نام و چهره او برای تنگ کردن عرصه بر حکومت نمیتواند پشت آن باشد. چیزی که روح «ندا» هم شاید بدان راضی نباشد. برای من خون جوانی مقدس است که نامردان مسلح را در پشتبام میبیند و با دست خالی در برابرشان سینه سپر میکند. برای من جوانی سمبل است که برای دفاع از رأی خود چشمش، دستش و پایش را از دست میدهد. من اینان را نماد مقاومت کشورم میدانم. تاریخ ایران هنوز مردانگیهای شیرودیها و باکریها و ستاریها را از یاد نبرده است که برای شناساندن خود به جهانیان نیاز به حماسهسراییهایی این چنین داشته باشد. به راستی کداممان به رشادتهای شهید همتی بالیدهایم که در راه دفاع از خاک ایران تکه تکه شد و پیکر بیسرش سه روز در کنار فرات ماند؟ امروز هم اگر خوب نگاه کنیم مردانی از این دست کم در خیابانها نیستند. تاریخ ایران پر است از آزادمردانی که این چنین جان بر کف در راه آزادی میهنشان از دنیا کوچیدهاند. دوست دارم جهانیان هم کشورم را به نام اینها بشناسند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر