میرحسین موسوی که امروز در جمع خانوادههای زندانیان حضور یافت در میان عرایضش تمثالی را بر زبان آورد که برای بسیاری نامفهوم و گنگ بود و آنطور که باید، معنی آن را درنیافتند. موسوی این مثل را که بسیار بجا بود از «گلستان سعدی» آورده بود و آن را خطاب به بعضی افراد به کار برد. در زیر آن حکایت گلستان را آوردهام که
امیدوارم گرهگشای بعضی اذهان باشد. و اینک حکایت:
آوردهاند که...
یکی از شاعران پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او برکنند و از ده بیرون کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت. سگان به دنبال وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند. زمین یخ گرفته بود. عاجز شد. گفت :«این چه حرامزاده مردماناند؛ سنگ را بستهاند و سگ را گشاده!»
امیر از دور بدید و بشنید و بخندید و گفت :«ای حکیم، از من چیزی بخواه.»
گفت جامهی خود میخواهم گر انعام میفرمایی.
«امیدوار بَُوَد آدم به خیر کسان مرا به خیر تو امیّد نیست شر مرسان»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر