۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

نامه اوباما به خامنه ای- پوست خربزه امریکا زیر پای نظام

http://hajiakbari.wordpress.com/2009/06/30/نامه-اوباما-به-خامنه-ای-پوست-خربزه-امری/

اين روزها از نقش احتمالی روس ها در کودتای انتخاباتی 22 خرداد سخن بسيار می رود و البته احتمال چنين دخالتی از سوی همساية شمالی به هيچ روی دور از ذهن نيست. اما چيزی که تاکنون توجه بايسته ای به آن نشده نقش احتمالی کشورهای غربی- به ويژه امريکا- در اين کودتاست، نقشی که اگر هم واقعيت داشته باشد از نوع دخالت عملی و اطلاعاتی روسها نيست و بيشتر جنبة تشويقی دارد.

اواسط هفته پيش خبری در رسانه ها منتشر شد که در لابلای اخبار مربوط به ناآرامي ها گم شد و چنان که بايد مورد توجه قرار نگرفت و اين خبر چيزی نبود جز نامة اوباما به خامنه ای که يک ماه قبل از انتخابات ايران نوشته شده بود، نامه ای که در آن جناب اوباما به قول خودمان حسابی رهبر ايران را تحويل گرفته بود و از او خواسته بود تا گفتگوهای مستقيم ايران و امريکا را آغاز کند. در اينجا دو سوال مطرح می شود: اول اينکه نگارش چنين نامه ای چه ارتباطی به کودتای انتخاباتی دارد و دوم اينکه امريکا از اين کودتای انتخاباتی چه سودی می برد؟

به نظر می رسد پاسخ دادن به پرسش نخست خيلی دشوار نباشد. از يک سو بايد به اين نکته توجه کرد که به دليل خطاهای استراتژيک بوش در طول هشت سال رياست جمهوري اش اوضاع ژئوپوليتيک امريکا در منطقه بسيار نابسامان شده است و به جرأت می توان گفت- دست کم تا پيش از اين انتخابات- ايران دست بالا را در معادلات قدرت در منطقه داشته است. به طوري که هم اکنون امريکا در عراق، افغانستان و مناقشة اعراب و اسراييل نيازمند همکاری و جلب رضايت- و دست کم بی طرفی- ايران است و بدون آن کاری از پيش نخواهد برد. در اين ميان فقط يک نکته به شدت به ضرر جمهوری اسلامی بود و آن وضعيت نامتقارن اوباما و احمدی نژاد بود، به عبارت ديگر تا زمانی که بوش رييس جمهور بود احمدی نژاد و بوش هر دو نزد افکار عمومی جهان خوار و بی اعتبار بودند، ولی موقعيت اوباما با هر دوی اينان متمايز است. اين مسأله می توانست عليرغم نياز امريکا به ايران برای جمهوری اسلامی ايجاد هزينه کند، هزينه ای که من در فردای انتخاب اوباما بدان اشاره نمودم و پيش بينی کردم که پايان کار بوش و جمهوری خواهان در امريکا نظام را به اين نتيجه خواهد رساند که احمدی نژاد را به چهرة موجّه تری جايگزين کند چرا که برای سروکلّه زدن با آدمی مثل اوباما که از محبوبيت و اعتبار بالايي برخوردار است به فردی نياز است که از مقبوليت داخلی و اعتبار بين المللی برخوردار باشد و همه نيک می دانيم که احمدی نژاد هيج کدام از اين دو را نداشت و ندارد.

نامة اوباما به خامنه ای در واقع سيگنالی بود که خيال او را از بابت اين نگرانی آسوده کرد و او را به اين جمع بندی رساند که انتخاب احمدی نژاد در عرصة سياست خارجی برای نظام هزينه ای نخواهد داشت و امريکا تحت هر شرايطی حاضر خواهد بود با ايران سر ميز مذاکره بنشيند. در چنين شرايطی طبيعی است که خامنه ای ترجيح بدهد که فردی مانند احمدی نژاد- که غلام حلقه به گوش اوست- جوش دهندة اين معاملة بزرگ باشد تا کسانی مانند موسوی و کرّوبی و حتّی رضايي که همه از عمق اختلافاتشان با خامنه ای آگاهند. به عبارت روشن تر دولت اوباما با آگاهی از معادلات قدرت در ايران با اين نامه به کودتايي که همگان ديديم چراغ سبز نشان داد و خامنه ای را چنان جری کرد که حتّی خود را بی نياز از سياستمدارانی چون هاشمی و ناطق نوری ديد و در جريان تبليغات انتخاباتی پروژة حذف آنها را کليد زد.

جواب سؤال دوم نيز خيلی دشوار نيست: درست است که فضاحت های دورة بوش امريکا را به جايي رسانده که حاضر است با ايران مذاکره کند ولی امريکا نيز مثل هر دولت ديگری تمايل دارد در اين بازی قدرت بيشترين امتياز را با کمترين هزينه به کف آورد. دولت اوباما از وضع داخلی ايران و عمق ناکارامدی احمدی نژاد و نارضايتی های مردمی از او کاملاً آگاه بود و نيک می دانست که شکست احمدی نژاد در يک انتخابات آزاد حتمی است، و اين را هم می دانست که هر نتيجه ای جز شکست احمدی نژاد به آشوب و ناآرامی منجر خواهد شد. با گذشت کمتر از سه هفته از اين کودتا می توانيم پيامدهای آن را به عينه ببينيم که تماماً به نفع سياست خارجی امريکا در منطقه بوده است: نظام جمهوری اسلامی بيش از هر موقع ديگری مشروعيت داخلی خود را از دست داده است و برای کنترل اوضاع چاره ای جز دست يازيدن به زور سرنيزه نيافته است، از ديگر سو نظام از تمام قدرت خويش برای سرکوبی استفاده کرده و هنوز موفق به آرام کردن جامعه نشده است و همين به تصوير قدرتمند نظام در منطقه ضربات جبران ناپذيری وارد ساخته است، مشروعيت دينی حکومت به طور جدّی زير سؤال رفته است و تصوير نظام در ميان افکار عمومی جهان و به ويژه کشورهای منطقه به شدّت آسيب ديده است. اگر اين آشوب ها و ناآراميها به سقوط رژيم بينجامد، اوباما يک شبه به آن چيزی که دولتهای پيشين امريکا سی سال است برايش زحمت می کشيده اند رسيده است، و اگر اين اتفاق نيفتد نيز رژيم چنان ضعيف و بی اعتبار شده است که از يک سو نمی تواند مانند گذشته موی دماغ امريکا شود و از ديگر سو مجبور است بزرگترين امتيازات را در مقابل هيچ به امريکا تقديم کند.

آن گونه که به نظر می رسد امريکا همچنان در حال فرستادن اين سيگنالهای متناقض است، از جمله همين چند روز پيش دکتر هوشنگ امير احمدی که سالهاست برای برقراری رابطة مجدد بين ايران و امريکا لابی می کند در گفتگو با برنامة تفسير خبر بخش فارسی صدای امريکا مرتّب بر اين نکته تأکيد می کرد که حملات لفظی اوباما به ايران به خاطر فشار جمهوری خواهان است و وقتی آبها از آسياب بيفتد اوباما و احمدی نژاد سر يک ميز خواهند نشست. وقتی اين آدم می آيد و توی تلويزيون اين حرف را می زند می توان پيش بينی کرد که پشت پرده چه وعده هايي به کودتاگران می دهد.

در واقع چنين به نظر می رسد که پشتگرم به اين وعده ها، رهبری حاضر به کوتاه آمدن نيست و هر روز که می گذرد خود را در باتلاقی که خودش درست کرده بيشتر دفن می کند. اين مسأله بسيار نگران کننده است، چون الان مسأله فقط آقای خامنه ای و تثبيت ديکتاتوری در ايران نيست، بلکه مسألة مهمتر و خطرناک تر اين است که ممکن است ابعاد اين قضيه گسترده تر شود و به نا امن شدن و چه بسا تجزية ايران بينجامد، اتفاقی که ثمرة آن برای مردم ايران جز آوارگی و بدبختی نخواهد بود

http://hajiakbari.wordpress.com/2009/06/30/نامه-اوباما-به-خامنه-ای-پوست-خربزه-امری/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر